۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

نامه دوازدهم نوریزاد

 از سایت نوریزاد :http://nurizad.info/?p=13336

فایل PDF این نامه را از اینجا دانلود کنید 

سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
جنابِ خود را تجسم فرمایید که دریکی از خیابان های شهر تهران درحال رانندگی هستید. به ضرورتی، پای بر ترمز می فشارید. ناگهان دو نفر، با شتاب و بی اجازه داخل خودروی شما می شوند. یکی جلو می نشیند و یکی درست پشت سرتان. آن یکی که جلو نشسته و حدوداً سی و پنج ساله است و درهوای ابری عینکی دودی به چشم دارد و کلاهی پشمی به سر ، فوراً آینه را رو به سقف می گرداند تا شما چهره ی نفر پشت سرتان را نبینید. با گردشِ نا پیدای سرو گردنِ خود، تلاش می کنید از ریخت و قیافه و سن و سال مهمانانِ ناخوانده ی داخل خودرو، خبربگیرید. مرد سی و پنج ساله  اما در کارِخود کارکشته است. محکم روی داشبورت اتومبیل می کوبد ومی گوید: جلوتو نگاه کن! و اما آن که پشت سرشما نشسته و لابد مقام بالاترِ این ماموریتِ بالاتر از خطراست، صدای گرفته ای دارد.
حداقل چیزی که عاید شما می شود این است که او متعمدانه سعی در تغییر صدای خود دارد. اوج قاطعیت و اقتدار و سربازی امام زمان را، یا نهایتِ درایتِ پاسداری از انقلاب را باید از سخنان همین نفر پشت سری دریافت: ” یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو!”
راستی برمن ببخشایید که جناب شما را به جای خود نشاندم و این یک جمله ی نامبارک را برشما باریدم. شما کجا و ما کجا؟ شما خوشبختانه از لمسِ یک چنین هول و هراسِ هماره ای که مردمان ما با آن به همزیستیِ ناگزیر مبتلا شده اند مبرّایید. نه کسی جرأت می کند به دیوار بلند حریم جناب شما دست بساید، و نه کسی را یارای این است که تجسمِ ابرازِ یک چنین سخنِ سخیفی را رو به شما درذهنِ خود بپروراند. با این همه، مرا چاره ای جز سکوت در آن بهتِ ناچاری نبود. مرد پشت سری که به فرو بردنِ تیزی سخن خود احتیاجِ مبرم داشت، باردیگر همان خط و نشان بی ادبانه اش را تکرار کرد: ” شنیدی چی گفتم؟ یا زیپِ تو می کشی یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو! “
من درپاسخ به او چه باید می گفتم؟ شما بفرمایید! می گفتم: چشم؟ من زیپم را می کشم، شما نیزکاری به من و به زن و بچه ام نداشته باشید؟ و لابد آن دو نیز از اتومبیل من پیاده می شدند و می رفتند و مرا با عهدی که با آنان بسته بودم، و با هول و هراس آن ملاقات  ناگهانی تنها می گذاردند؟  اما نه، اوضاع جور دیگری پیش رفت. من هنوز در حیرتم چه شد که این جمله از دهانم بیرون جست:” من آنقدر ادب و شعور دارم که با زن و بچه ی  کسی کاری نداشته باشم. اما فعلا این منم که ترتیب همه ی شما را     داده ام.”
آن دو با تهدید به این که: ما بلدیم چطور پودرت کنیم و بلدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم، از خودروی من پیاده شدند و رفتند تا از فیض نماز جماعت اداره ی آسمانیِ خود بی نصیب نمانند. این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.
واما آغاز سخن:
چرا نگویم: این روزها، تلخ ترین روزهای عمرشماست؟ وچرا نگویم: سالهای آرام و پرازاختیار شما سپری شد و رفت؟ درجوارما اما، حوزه ی اختیار فردی چون “امیرِ قطر”، هم همه ی کشور یک وجبی اوست و هم همه ی دنیای فراخ. او اکنون به هرکجا که بخواهد سفر می کند و با هرکشوری که بخواهد می آمیزد. چرا؟ چون دراین دنیای پرتلاطم، اندازه ومقدارِ خود را فهم کرده و سفره ای بقدر همان اندازه ی  ناچیز خود گسترانیده است. امروز همان وسعتِ ناچیز او آنچنان قدروقیمت یافته است که هواپیماهای قطری باید آسمان حقارتِ ما را درنوردند و مغرورانه ما و شما را به اسم مسافر جابجا کنند. نمی دانم آیا این را شنیده اید: کشورقطر، درست درهمان سالی تأسیس شد که ” ایران ایرِ” ما تاسیس شد؟!
برخلاف امیر قطر که اگر پای به هرکجای دنیا گذارد، همگان برای او و برای دلارهای نفتی اش آغوش می گشایند،  حوزه ی اختیارما و شما حتی درهمین داخل کشورمان به چالش گراییده است. چه برسد به این که ما را به مراوده با افغانستان و تاجیکستان و چند کشوراینچنینی محدود کرده اند.
من در حیرتم چرا جناب شما نمی توانید از کشور خود پای بیرون بگذارید؟ وچرا حتی نمی توانید برای بجای آوردنِ مناسک حج به عربستان سفرکنید؟ شاید به این دلیل که هم در داخل و هم در خارج، چهره عبوس و تند ما وشما افزون تر از چهره ی متبسم وفهیمانه ی ما به باور مردمان جهان راه یافته است! و بازبه این دلیل که درجمهوری اسلامی ایران، هیچ امری استحقاقِ ثبات ندارد الا این که امضای ثباتش را از بیت حضرت  شما دریافت کرده باشد.
این “هیچ” ی که من برآن تأکید می ورزم، یک قاعده ی نفوذ ناپذیر نیست.  پس چه بهترکه بگویم: از استثنائات که بگذریم، تنها دو دسته از هرتصمیم و تحرکی درجمهوری اسلامی ایران، ثبات دارند. یک: هرآنچه که امضای ثباتش را از بیت رهبری دریافت کرده باشد، و دو:  دزدی از اموال و اعتماد و اعتقاد مردم توسط مسئولین، و به تبعِ مسئولین: خودِ مردم از همدیگر. این دو شجره ای که ریشه ی ارتزاقشان یکی است، همان است که ما را درهدر دادن و ضایع کردن هزار هزار استعداد بخاک افتاده دراین   مُلک ، متبحر ساخته است.
یک زمانی ما رو به آمریکا شعارمی دادیم: “به بمب های اتم خود می نازی؟ ما ایرانیان هریک بمب اتمیم”. ودر توضیح این شعار خود می فرمودیم: ” درایران – برخلاف آمریکا – حکومت نه برجسم ها که بردل های مردمان استواراست”. و رجز می خواندیم: “حکومتی که پایه های استحکام خود را بردل مردمانش محکم کند، فرو ریختنی نیست”. این رجزها نه از آن روی پوک و بی پشتوانه بود که ما هم طرفِ خود را نمی شناختیم و هم دستمان از توش و توان نظامی تهی بود، بل از این روی که: ما سال به سال  بر همان دل های مردمانِ بی پناهِ خنجر کشیدیم و یک به یک آنان را از خود متنفر و دور ساختیم. رجزهای پوکِ ما بیشتربه عربده های آن پهلوان سیلی خورده می مانست که هیبت پهلوانی اش، بلافاصله درآنسوی عربده هایش تمام می شد.
رهبرگرامی،
من، همچنان از باب ادب و دوستی و خیرخواهی تلاش می کنم  منصفانه ترین راهکار خروجمان را از هزارتوی بُحران هایی که گرفتار آن شده ایم، تقدیم جناب شما کنم. عصاره ی این راهکار، این است که من کاسه ای و جامی را به نیابت از شما به درخانه ی یک یک ایرانیان می برم تا آنان به تناسبِ عُلقه ای که به ما و شما و نظام دارند، چیزی در آن فرو بریزند. سرآخر، من این جام لبریز از نوشیدنی را برای شما باز می آورم. به این شرط که شما نیز بی تأمل شربت این جام را سربکشید. اگرچه در او شهد باشد یا شوکران. شوکران نوشیِ بزرگان که تنها برای دفنِ در کتاب های تاریخی نیست. درهمین نزدیکی ها، حضرت امام نیز برای به دربُردنِ کشوراز بلایی که برسرمردمان ما پرپر می زد آن را نوشید. پس چرا شما ننوشید؟
شما از همان بدو انقلاب، و بویژه از همان بدو رهبری، عزتِ ما ایرانیان را در دشمنی با آمریکا تعریف  فرمودید. وآنچنان براین دشمنی تأکید ورزیدید که گویا حیات ما با ابراز دشمنی با آمریکا معنا می گیرد و مرگ ما در مراوده با او. هرسفیر و کاردار و مسئولی اگر از چند صد متری یک آمریکایی عبور می کرد و تنه اش به او می سایید، با غوغایی غریب و آشوبی مفتضحانه از گردونه ی اعتبار به دور انداخته می شد. چرا که در تعریف جناب شما، به گناه نابخشودنیِ همنشینی با این عقرب جراره مبتلا شده بود و باید از حریم ما به دور می افتاد.
این برجِ بلندِ دشمن جویی و آمریکا ستیزیِ ما و شما، آنقدر افراخته و پرآوازه بود که هرکُنشِ نادرستِ ما را به ضربِ توجیه خود مجاب می کرد. که یعنی اگر ما در داخل به خطایی دست می بریم و زیر گوش کسی می زنیم و هست و نیستش را به باد می سپریم، یا اگر قانون را به شوخی می گیریم و ثروت ملی را همچو ارث پدری بالا می کشیم، برما حَرَجی نیست. چرا؟ چون در حال ستیز با آمریکا هستیم و در مسیر ستیز با آمریکا، بروزِ این خُرده خطاها بدیهی و البته قابل اغماض است.
ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم. و به موازات تربیت مردم در شعارگویی و شعارخواری و مرگ برآمریکاهایی که مثل اکسیژن به ریه های مردم فرو می فشردیم، به تحکیم پایه های لرزان اقتصاد کشور، وترمیم آشفتگی های فرهنگی، و به مدیریتِ اوضاع نابسامان اجتماعی مان همت می کردیم. ای عزیز، زمان گذشت و ما با لباسی ژنده برهمان برج بلند شعارپراکنی جا ماندیم. با جامعه ای که هیچ نسبتی با آن همه هیاهو و شعار و خط ونشان بین المللی  نداشته و ندارد. قبول بفرمایید که ما و شما راه را به خطا طی کرده ایم. پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما  درحال جنگ با آمریکاییم! از باب نمونه به این سخن خام و تکراری وزیر اطلاعات خودمان که اخیراً درقم و درارتباط با انتخابات اسفندماه آتی افاضه فرموده اند، توجه بفرمایید: «احیای مجدد فتنه برنامه جدی آمریکا علیه ایران است.» می دانید کارکرد همین یک جمله ی کوتاه در چیست؟ یعنی: هرکه به ابروی بالای چشم ما اشاره کند، آمریکایی است و ما خوب می دانیم با آنها چه بکنیم!
اگر پا به پای این نوشته با من همراه شوید، به رازِ پوکی این شعارها اشاره خواهم کرد. می دانم به مرحوم “جلال آل احمد” علاقه ی وافری دارید. او را نویسنده و روشنفکری سرآمد و اُسوِه می پندارید. ما نیز در امتداد شیفتگی جناب شما به این نویسنده ی گرانقدر و در تجلیل از او، بزرگراهی را به اسم جلال آل احمد نام گذارده ایم. سردرِمدارس و کتابخانه ها و اماکن فرهنگی بسیاری را به نام او آذین  بسته ایم. در یک نشست پر هیاهو به اسم جلال آل احمد، نویسندگان دولتی ما سالانه به انتخاب کتاب های برتر می نشینند. و کارهای بسیاری از این دست. اما چرا نگویم: نام جلال آل احمد بعنوان یک    نویسنده ی مقبولِ جمهوری اسلامی، از آن روی برکشیده می شود که وی در اواخر عمر، آری دراواخرعمر، ودر چند اثر پایانی اش، به حس وحال دینی و به روحانیان  روی خوش نشان داده است؟
من شخصاً به شیوه ی نگارش این نویسنده ی خوب، وبه نگاه تیز و صریح و کاوشگرانه ی او بسیار علاقه مندم. جلال آل احمد الحق در میان نویسندگان معاصرما، صاحب وجاهت و جایگاه ویژه ای است. وصادقانه می گویم: ما وشما در برکشیدنِ او، دچار افراط نشده ایم. منتها در این گزینش گری ناشیانه و البته متعمدانه، ازیک تارموی او آویخته ایم و از چهل گیسِ دیگران روی برتافته ایم. ای عزیز، خود شما بهتر از هرکسی می دانید: جلال آل احمد تنها در اواخر عمر خود، به گرایش دینی ما گوشه ی چشمی نشان داد. و درهمه ی سالهای جوانی و میانسالی، بلحاظ شخصی و فردی، نویسنده ای بی دین و لامذهب و مشروب خور و بی قید بود. ما عجبا به جلال آل احمد که می رسیم به همان اواخر عمر او بسنده می کنیم و سال های معلق بودن او را در دوره های جوانی و میان سالی اش، به خصلت کاوشگرانه ی او ربط می دهیم و از سرِ خطاهای او در می گذریم!
من اگر بخواهم یک انتخاب خوب جمهوری اسلامی را برگزینم، همین برگزیدن جلال آل احمد را نمونه می آورم. منتها با این ادلّه که: جلال آل احمد در جوانی و میانسالی هرچه بوده و هرچه کرده، به خودش، آری به شخصِ خودش مربوط بوده. به ما چه که او در خلوتش چه می کرده؟ مهم پایان کار اوست. اما متاسفانه این انتخابِ خوب، در همین جلال آل احمد متوقف ماند. و ما بلافاصله پس از انقلاب، به محض تماشای یک خطای مختصر از جوانان و زنان و مردانمان، آنها را از پشت میز درس و از دانشگاه و از کوچه پس کوچه های اجتماع، و درست از میانِ کشاکشِ کسب تجربه، بیرون  کشیدیم و به دلایلی که با روح قرآن و با طریقِ انسانیت مغایراست، به زندانشان انداختیم.
من با اطمینان می گویم اگر جلال آل احمد در زمان ما بود و برای فهمیدن و تجربه کردن و برگزیدن بهترین ها، به همان راهی می رفت که رفته بود، و مثلا از دین برمی گشت و می رفت و کمونیست می شد تا بعدها  هوشمندانه تر به مسلمانی بازآید، یا در نوشته های آوارگونش برمفاسد جاریِ ما انگشت می نهاد، حتماً به دست خود ما دودمانش به باد می رفت و ما تلسکوپِ افشاگرانه ی خود را برهمان مسائل شخصی اش تنظیم می کردیم و آبرویش را برطبقِ  بی آبرویان می نهادیم. چه برسد به این که  خبردار شویم جلال آل احمد برای فهمیدن و تجربه کردن دو بار به اسراییل سفر کرده است و در کتاب “سفربه عزراییل”، موشه دایان و امثال او را در ردیف پیامبران بنی اسراییل وبلکه برتر از آنها اسم برده است. که در این صورت ما ابتدا پوستش را می دریدیم و سپس باقیمانده اش را تا خود جهنم فرو می تپاندیم.
من در زندان دو الفِ سپاه، با جوانی هم بند بودم که اتفاقاً زندگی اش مثل زندگی جلال بود. درنوشته های جوانی اش هم به نعل زده بود و هم به میخ. برای کسب تجربه، به کارهایی دست برده بود که به گرد پای کارهای جلال نمی رسید. ما اما با او چه کرده بودیم؟ او را از میانه ی راه کسب تجربه، گرفته بودیم و بعد از ماهها انفرادی و تهدید و فشارهای ویرانگرِ روانی، تلاش کرده بودیم از او جاسوسی چند جانبه بسازیم. بلافاصله درهمان چند ماه نخست برایش حکم اعدام صادر فرموده بودیم ولابد به اسم این که او جاسوس است و عمله ی دستگاه استکباری، او را از بدیهی ترین حقوق انسانی اش باز داشته بودیم. کمی که گذشته بود، دستگیرمان شده بود که نخیر، او جاسوس نیست و ما باید سروته این حکم اعدام را یکجوری به هم آوردیم. با چه؟ با نوشته های سالهای دور او. گشته بودیم و یک الفاظی در نوشته های دور او پیدا کرده بودیم تا چیزی در مجاورت اعدام برای او دست و پا کنیم. من کاری به سستیِ این احکام عهد عتیق ندارم، بلکه روی سخنم به این است که چرا ما مسیر تجربه کردن را به روی زنان و مردان و بویژه به روی جوانمان بسته ایم؟ و چرا برای برقراری خودمان، از خود خدا در تعریف دین او جلو زده ایم؟
همین اکنون، چه بسیار زنان و مردانی که می خواسته اند بعدها جلال آل احمد سرزمینشان شوند، زندانیِ  بد فهمی ما هستند و به حکم های خنده داری چون تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی و توهین به سران نظام و احکامی اینچنینی، گرفتار ماهها و سال ها حبس بی دلیل اند. باردیگر شما را دعوت می کنم به مطالعه ی احکام  بُهت آوری که ما برای هنرمند نام آشنایی چون جعفر پناهی تحکم فرموده ایم!
رهبرگرامی،
من کاری به سرنوشت صدام و قذافی و رهبرانی همانند این دو ندارم، بلکه می گویم: رهبران لجوج و کج فهم و دیرفهمی چون صدام و قذافی، گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را، آری مردمشان را، درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند. شما که قصد تحقیر و سرشکستگیِ ایرانیان ندارید؟ اگر می فرمایید: ” نخیر، قصد من فرا بردنِ شوکت و شأن و بهروزیِ مردمان ایران است”، می گویم: اگرهم قصد شما این بوده باشد، امروز، آری همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم. اگر این ادعای مرا باور ندارید و نمی خواهید به حال و روز جاریِ مردم بنگرید، یک نگاهی به آمارهای جهانی بیاندازید تا بدانید جمهوری اسلامی ایران حتی از نظر اخلاقی درکجای جدول بداخلاقان و تربیت ناشدگان و ورشکستگان تاریخ لمیده است.
ما و شما هرچه توانستیم شعار پوک سردادیم و بی خیالِ مناسبات جاریِ دنیا، به همه پشت کردیم تا در خفا و بناگاه شعبده ای به اسم قدرت اتمی برآوریم و بُهت دنیا را برانگیزیم و دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهیم و بشویم : یک قدرت اتمی! بله، این شدنی بود و هست. بفرض که ما همین اکنون به خیلِ کشورهای اتمیِ دنیا پیوسته ایم و سری میان سرها درآورده ایم. آیا نباید دراین روند کاذب و سطحی، به تعارض ویرانگری که بدان مبتلا شده ایم بیندیشیم؟  کدام تعارض؟ “از دست دادن وحدت ملی”! نکند با این تفسیرنادرست خود را بفریبیم که: اگر ما به انشقاق داخلی دچار شده ایم و بخش وسیعی از مردم خود را از دست داده ایم، باکی نیست،  پول بی زبان نفت که هست، این خلأ را با پول نفت و قدرتِ ناشی از دستیابی به انرژی اتمی پرمی کنیم!
رهبرگرامی،
شما نیک تر از همه ی ما به اوضاع اسفبار این روزهای کشورمان واقفید.  این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی تردید است. و نه یک سیاه نمایی مغرضانه. ما: ورشکسته ایم ای عزیز. دستمان از آرزوها و آرمانهای انقلاب تهی ست. افق پیش روی ما تیره و تاراست. نه تنها تحریم ها، که هجومی از جهل های آذین یافته ما را محاصره کرده اند. اگر اکنون دهان گشوده ی تحریمها ما را بدهکار خود کنند، جهالت این روزهای ما، مدت هاست که ما را بدهکار نسل های بعدی مان کرده است.
چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینیم؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، برداریم و به دیگران ببخشیم و برای هرچه که خود می پسندیم خرج کنیم و جز خسارت و افسوس به آن کیسه ی تهی شده بازنگردانیم؟ نسل های بعدی ما بی بروبرگشت از ما مطالبه ی حق خویش را خواهند کرد. ما از همین امروز ، سخت بدهکارآنانیم. آخرچرا باید نسل های بعدی ما بدهکار خسارتهایی باشند که ما با ندانم کاری های امروزینِ خویش آن ها را ببار آورده ایم؟
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
یک: قدر و اندازه ی خود را بدانیم و رسماً به سازمان های بین المللی اعلام کنیم از این پس ما به همه ی تعهدات معقول و منطبق با منافع ملی مان  پایبندیم. تعهداتی که سایر کشورها آن را امضا کرده اند و هرگز نیز نگران فروپاشی خود نیستند.
دو: داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی به سرانجام برسانیم. اگر قرار باشد به ما حمله کنند و نابودمان کنند، دانش نیم بند هسته ای به داد ما نخواهد رسید. پایه های برقراری ما اگر بر دل و فهم و همراهی مردمانمان جوش خورده باشد، هیچ قدرتی و هیچ بمبی ما را فرو نمی پاشد.
سه: سپاه را در ارتش ادغام کنیم و ارتش کشور را از این ریخت نامناسبی که از او پرداخته ایم به درآوریم. اگر این برای جناب شما مقدور نیست، حداقل از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشورجلوگیری کنید. اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.
چهار: یک نگاهی به جهان اطراف مان بیاندازیم. آخر چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم؟ این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر  امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم  خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.
پنج: با سازمان های بین المللی وارد گفتگو شویم و برای بازآوردن آبروی از دست رفته ی ایرانیان و حذف تحریم های جهانی همه ی همت خود را بکار بگیریم. خط قرمزهای بین المللی را رعایت کنیم. آنقدر از خود حسن نیت – ونه عجز- نشان بدهیم تا مجامع جهانی و مردمان جهان صداقت ما را باور کنند. دراین مجامع جهانی که عمدتاً تحت سیطره ی آمریکا و قدرت های برتر جهان اند، هنوز آنقدر انصاف و شرافت هست که بشود سرفرازی ایرانیان را از زیر دست وپایشان بیرون کشید.
شش: با آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، فضا را برای انتخاباتی پرشور و بدور از حساسیت های امنیتی فراهم کنید و مجلس و دولت و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و پاسداری از انقلاب را به عرصه ی “بازتعریف” هدایت فرمایید. در حقارتِ رفتارما  و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما  پاکمردی چون مهندس “محمد توسلی” را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشته ایم و یک خبرمختصر به خانواده اش نداده ایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم  درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیخته اش مهندس فرید طاهری و دختر بی گناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوخته ایم؟
رهبرگرامی،
از سخن تلخ من مرنجید. ما را چاره ای جز این صراحت نیست. می دانم سرکشیدنِ عصاره ی این شش منظرِ حیاتی برای جناب شما تلخ است. بسیار تلخ. با این همه من با اطمینان می گویم اگر شما شربت این جام را سربکشید – با هرنتیجه ای که برشما فرو بارد – نام مبارکتان در امتداد نامِ نیکمردانِ بزرگِ تاریخ جای خواهد گرفت و خدای خوب با تبسم به شما و به شرافتِ رفتار شما خواهد نگریست. یاعلی!
بدرود تا جمعه ی آینده
با احترام و ادب: محمد نوری زاد / چهارم آذر ماه سال نود

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

ایران بازهم رکورد زد : محکومیت پرونده حقوق بشر ایران با 86 رای (دقایقی پیش)

مجمع عمومی سازمان ملل در رای گیری سالانه خود در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران قطعنامه پیشنهادی کانادا را به تصویب رساند.

این قطعنامه نقض گسترده حقوق بشر در ایران را به شدت محکوم کرده است.

تعداد کشور هایی که به این قطعنامه رای مثبت دادند به ۸۶ رسید که ۶ رای بیشتر از سال گذشته بیشتر است. ۳۲ کشور به این قطعنامه رای منفی و ۵۹ کشور رای ممتنع دادند.
محمد جواد لاریجانی دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران، تصویب این قطعنامه را در این جلسه به شدت محکوم کرد. او برای رایزنی با کشورها برای رای ندادن به این قطعنامه در نیویورک به سر می‌برد.
پیشتر (پنجشنبه ۱۷ نوامبر) عفو بین الملل، از مجمع عمومی سازمان ملل خواست به وضعیت حقوق بشر در ایران و دو کشور دیگر رسیدگی کند.

نقل از بی بی سی فارسی :  اصل مطلب اینجا

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

نامه یازدهم محمد نوریزاد

نقل از وبلاگ محمد نوریزاد : http://nurizad.info/?p=11165

هفت پرسش از سید محمد خاتمی
سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
می دانم به موسیقی علاقه مندید. پس، از اطرافیانتان بخواهید همزمان با مطالعه ی این نامه، مثنوی “آتش در نیستان” با صدای آسمانی استاد شهرام ناظری را برای شما پخش کنند. این مثنوی، به رازهای پنهانِ این روزهای ما و شما اشاره دارد. با شنودن این تصنیف استغنایی، به سخن ما و خواسته های ما و دردهای ما نزدیک تر خواهید شد. و به راز این که چرا آتش بجان نی ها می افتد و خشک و ترشان را می سوزاند و به خاکسترشان بَدَل می کند واقف تر خواهید شد: یک شب آتش در نیستانی فُتاد/ سوخت چون شمعی که برجانی فتاد……
واما آغاز سخن:
مسئول، یعنی کسی که مسئولیت کاری را پذیرفته است و بابت آن نیز مورد سئوال واقع می شود. شما اما بیست و سه سال است که درهیچ نشست خبری شرکت نجسته اید و با اعتنا به مسئولیت ها و اختیارات فروانی که مردم و قانون و خدا به جناب شما تفویض کرده اند، به هیچیک از پرسش های صریح ایرانیان و خارجیان پاسخ نگفته اید. وحال آنکه جامِ جامعه ی ما لبریز از پرسش های بی واهمه ای است که هریک تیزی برنده ای با خود دارند و بی اعتنا به سکوت ما و شما به ایجاد جراحت در روانِ مردم ما مشغولند.
مجلس خبرگان رهبری نیز که یک اجتماع بی خاصیت بوده است، هرگز به سمت و سوی سئوال از رهبری روی نبرده و نمی خواهد برای یکبارهم که شده، به خدا و قرآن که نه، به مردم ایران و جهان نشان بدهد: دریک نظام اسلامی می شود از صغیر و کبیرِ مسئولان پرسش نمود. وپیش از صغیرو کبیر مسئولان، از شخص رهبر!
نمی دانم اخیراً به سخنانِ تبسم برانگیزِ رییس قوه ی قضاییه آیا توجه فرموده اید یا نه؟ برادرِ ایشان در مقام ریاست مجلس به کنایه از ” لات بازی های سیاسی ” رییس جمهورگفت، و خود ایشان برای رییس جمهور خط و نشان کشید و فرمود: زبان درکام بکشید وگرنه پرونده هایتان را برای مردم شریفمان باز خواهم گفت!؟
من شخصا درتحلیل این سخن، بیش از آنکه حتی کنجکاو آن پرونده های کذایی باشم – که لابد برای دفنِ در تاریخ کنارشان گذارده اند – معطوفِ این واژه ی ” مردمِ شریف” ی هستم که همگان از حساب بانکیِ آن سود می برند اما در این میان یکی صدا در نمی دهد: ای بزرگان قوم، این جنازه، مدت هاست بو گرفته، دفنش کنید!
ظاهراً مُشت این جنازه ی شریف، هنوز که هنوز است کارایی دارد. طوری که خود حضرت شما نیز در اشاره به شلتاق آمریکا و اسراییل، به ضربتِ محکمِ آن اشاره فرمودید.
رییس جمهور نامتعادل ما نیز آنجا که خبراز افشای اسناد خود می پراکنَد، باز به سراغ “مردم شریف” می رود و براین جنازه ی بو گرفته چوب می زند.
این “مردم شریف”، که هرکس به تناسب حال، حالی از او بازمی ستاند، سال هاست که کارآیی و استخوان بندی شخصیتی اش را از دست داده و تنها نقش وخاصیتش در نمایشی که ما از ایران و ایرانی به صحنه آورده ایم، سیاهی لشگری است که شهامت یک “چرا” ی ساده را نیز از او واستانده ایم.
قبول می فرمایید اگر این مردم شریف را ارج و بهایی بود، اعتراض ها و پرسش هایشان به هیچ گرفته نمی شد و بُغض شان نیز به چوب و چماق قوای تحت امر شما سپرده نمی شد. من راز بی اعتنایی به این مردم شریف را، وتیرگیِ مستمرِسرنوشت آنان را در سیاهیِ” نفت ” می بینم. آری، بزرگانی که دستشان به پولِ نفتِ این مردم گشوده است و بی اجازه ی آنان هرچقدر که بخواهند برمی دارند، احتیاجی به خود مردم ندارند. علت این که در این سرزمین فلک زده، افکار عمومی به هیچ گرفته می شود، هیچ نیست الا همین دست هایی که بی اجازه ی مردم در جیب مردم فرومی رود.
رهبرگرامی،
درغیابِ شما که پاسخگوی پرسش های فراوان و سرگردانِ این مردم شریف نیستید، چندی پیش من خود دست به کار شدم و نوشته ای برای جناب آقای سید محمد خاتمی فرستادم ودر آن هفت پرسش از هزار پرسش سرگردان جامعه را پیش روی وی نشاندم.
دلیل این که چرا از میان همگانِ این سرزمین، من جناب ایشان را مخاطب پرسش های خود قرارداده ام، به افق های مطلوبی بازمی گردد که وی به ترسیم آنها توفیق یافته است. چرانگویم که ما آمیختگیِ ادب و سیاست و انصاف و درستی و روحانیت را به جناب ایشان مدیونیم؟ …..شعله تا سرگرم کارِخویش شد، هرنِی یی شمع مزار خویش شد…..
خلاصه زمان گذشت و چشم انتظاریِ من برای دریافت پاسخ از آقای خاتمی بجایی نرسید. به دیدارشان رفتم. محکم در آمد که: آقای نوری زاد، من به سئوال های شما جواب نمی دهم. پرسیدم چرا؟ گفت: من نمی خواهم داخل قضایایی شوم که تبعاتی داشته باشد. مثلا بحث نظری فقه وحاکمیت فقیهان، که یکی از پرسش های شما بدان مربوط است، مرا به حوزه ی حساس صنف روحانیان داخل می کند. دراین حوزه تا دلت بخواهد اختلاف است و انشقاق.
نخواستم بگویم: شما اگر پاسخ ندهید، این پرسش ها در میان مردم هستند وبه حیات خود ادامه می دهند، اما گفتم: شما چه بخواهید و چه نخواهید، در میان مردم پرسش های تند تری دهان به دهان می شود وپاسخ نگفتن بدانها، بساطِ برقراری ما را برخواهد چید و ما را به گودال انزوا و فروپاشی درخواهد انداخت. این را قبول کرد. که: بله، پرسش های تند تری در میان مردم رواج دارد و پاسخ نگفتن به آنها کار عاقلانه ای نیست!
وقتی از محضرجناب خاتمی بیرون می آمدم، زنجیرِ سنگینِ فحش های رکیک آقای شریعتمداری کیهان را دیدم که برپای اراده ی وی قفل بسته است. همان فحش هایی که آقای شریعتمداری – بزعم خود – به نیابت از جناب شما برسراین مرد بزرگ باریده ومی بارد. به این قفل کیهانی، نگرانی از میکروفن ها و دوربین های مخفیِ حتی داخل دستشویی های ساختمان ایشان را، و نیزهراس از چشم های مراقب مامورانی که سپاه و اطلاعات به اسم محافظ به ایشان تحکم فرموده اند اضافه فرمایید.
رهبرگرامی،
انتشار این پرسش ها نه از آن روی است که پاسخ نگفتنِ آقای خاتمی را به ضعف و هراس او تعبیرکنم. بل از این روی که همه ی ما و به ویژه جناب شما بدانیم در هریک از این پرسش ها حنجره ها و پتانسیل هایی نعره می کشند که اگر صدایشان را نشنویم، تیزی همان پرسش های بی پاسخ، حیات و بقای ما را نشانه خواهد رفت.
اما آیا مثلا ” فقه “ی که من دراین پرسش ها بدان اشاره کرده ام، یک بحث نظری است؟ یا مبحثی دقیقاً حقوقی – اجتماعی؟ همان مبحثی که ما امروزه به آفت های هزار باره ی آن مبتلا شده ایم و راه گریزی نیز از آسیب های جاریِ آن نمی یابیم. از محضر جناب شما تقاضا دارم اگر مقدورتان بود و شما را حوصله ای برای پاسخگویی به پرسش های بی جواب مردم، دست به قلم ببرید و به برخی از این پرسش ها پاسخ بگویید.
من عین همان نوشته ای را که برای آقای خاتمی ارسال کرده ام، برای حضرتعالی نیزمنتشر می کنم. این هفت پرسش، تنها سایه ای از پرسش های توفانیِ این روزهای سرزمین ماست:
سلام جناب خاتمی
پرسش های هفتگانه ی من، شمارگان مختصری از پرسش های بسیار و سرگردان جامعه ی مفلوک ما است. من به چشم خود دیده ام جماعت سرخورده ای را که به هزار امید به دیدار شما می شتابند و همان سرخوردگی ها را به تعارف با شما در میان می گذارند و درهوای متانت شما نفسی تازه می کنند و به جای نخستِ فلک زدگیِ خویش باز می روند. آن سوتر از این گفتاگفت های تکراری و تمام نشدنی، سینه های سرخ مردمی است که با همان هزار امید رو به شما می نشینند و به شعارها و به صحبت های متداول شما گوشِ دل می سپرند و درتب و تاب یک گویش بی ملاحظه درخود مچاله می شوند. من از باب رهایی از شرمی که بی دلیل از همه ی ما آویخته، نه همه ی آن پرسش ها را، که معدودی از آنها را با خود شما در میان می گذارم تا مگر پاسخ های صریح و شفاف شما، راه را برای عبوراز سایر پرسش ها وا کند. اگر در چند وچون پرسش های من، صراحت، به جای نرمش و ملایمت نشسته است، پیشاپیش از شما پوزش می طلبم. گرچه خود می دانم در شنودنِ عربده های وقیحِ بسیجی نماها، و ناسزاهای کیهانیِ این چند سال اخیر، مهارت یافته اید.
یک :
شما در غیاب مهندس میرحسین موسوی، شخصیت شماره ی یک جریانی هستید که خواهان مطالبات خاصی است. جریانی که ظاهرا آزادی را با همه ی ظرافت های آن، و قانون را با همه محکمات آن، و انصاف و داد را با همه ی آغوش گشوده اش می خواسته و می خواهد. پرسش این که : شما مگربه دنبال چه بودید که تحمل نشدید؟ واکنون با اعتنا به پیشامدهای این دوسال اخیر، به دنبال چه هستید؟ قرار بود شما با روی کار آمدن چه بکنید که حاکمیت خود را در معرض فروپاشی دید و دست به کارهایی زد که تلخی آن باهزارمن عسل، ولکه های تباهیِ آن با هزارجراحی زدوده نخواهد شد؟
دو:
حاکمیت در این دوسال، کمترین توجهی به شخصِ شما وخواست های هرازگاهِ شما نکرده است. بلکه بالعکس، تا توانسته، پای شما را و سایرینی را که با شمایند، به ریسمان بیگانگان بسته و عده ای را که منتسب به شمایند، دستگیر و زندانی کرده است. آیا اگردرآینده نیز توجهی به خواست های شما نشود و راه برای هرگونه سربرآوردنِ شمایان بسته گردد، سربه کجا خواهید کوفت؟ واساسا چه خواهید کرد؟
سه :
مشکلات جاری کشور، تنها نه از آن روی است که رییس جمهورها و دولت های ما قابلیت اداره ی کشور را، و اهلیت برطرف سازی موانع پیش روی را نداشته و ندارند، و نه به این دلیل که مجلسیان ما به مذلت اطاعت بی چون وچرا در افتاده اند و شآنِ نمایندگی خود را با بُزدلی های مشمئز کننده ی خویش به حقارتی تاریخی دچارساخته اند، و نه به این خاطر که دستگاه قضایی ما مته به مغزعدالت و انصاف فرو می بَرَد و پوست از تن آداب داد گستری می دَرَد، بل به این دلیل که بر این مُلک، تفکرِ ناشی از فقاهتِ فربه، وفقاهتِ میان تهیِ منفک از درد و داغ مردم حاکم است. فقاهتی که با همه ی پویایی و عرض و طول و دارایی اش، از درک واقعیت ها وحساسیت های داخلی و بین المللی عاجز است و برای بسیاری از مختصات جامعه، طرح وبرنامه و جایگزینی ندارد و ناگزیر روی به بایدها و نبایدها و حلال است و حرام است های منجمد تاریخی می برد و راه تنفس نسل ها را برمی بندد.
با اعتنا به این مهم، خود شما با همان لباسی که برتن دارید و بسیار نیز برازنده ی جناب شماست، درهمین گردونه ی حجة الاسلامی صاحب وجاهت اید. با فرض این محال که همه ی اختیارات کشور را دو دستی تقدیم شما کنند و دست شما را برای هر تغییر و اصلاحِ دلخواه وا بگذارند، با این بن بست های پشتاپشتِ فقاهتی چه خواهید کرد؟ مگر یک حجة الاسلام می تواند آن سوتر از دایره ی فقهی که می خواهد با بلندگوی “حلال است و حرام است” با مردمان متعجب دنیا دیالوگ برقرار کند، به حیثیات حتمیِ بشری بیاندیشد؟ یک نگاهی به فاصله ی نجومی میان این سال های کشور بختک زده ی ما با دیگرانی چون کره ی جنوبی ومالزی و همین امارات و ترکیه ی همجوارمان بیندازید!
ما از فقه بخاطر قرن ها کارآیی اش در آراستگیِ فکریِ پدران و مادرانمان تشکرمی کنیم. اکنون آیا وقت آن نرسیده است که فقاهت، برای نفس کشیدن و زنده ماندن، پنجره ها و دروازه های تازه ای را به روی خود بگشاید و از همزیستی با سایر نحله های فکری و اجتماعی نهراسد؟
چهار:
برای برون رفت از مخمصه هایی که گرفتار آنیم، پیشنهاد داده اید که دو سوی ماجراهای اخیر، چه حاکمیت، وچه آنانی که به هرشکل آسیب دیده اند، از حق خود گذشت کنند و مطالبات خود را نادیده بگیرند تا دعوایی اگر هست خاتمه پذیرد. یعنی حاکمیت، زندانیان حادثه های اخیر را آزاد سازد و از دستگیری وزندانی کردن خاطیان – به گمانِ خود – گذشت کند، و آسیب دیدگان نیز خون فرزندان وماهها حبسِ بی دلیلِ عزیزانشان را نادیده بگیرند. پرسش من با عملی شدن این آرزوی سطحی ، شکل می گیرد. این که : روز بعد ازاین گذشت دوجانبه، آیا چگونه خواهد بود؟ اگر یک جوانِ باز آمده از زندان، مجددا ازدزدی های جاری شخص رییس دولت و معاون اولش بگوید و بنویسد و دردانشگاهِ خود همین ها را برملا کند، باز آیا گرفتار داغ ودرفش خواهد شد یا نه؟
بعد از این گذشت دوجانبه آیا دستگاه قضایی، به چهره ی انصاف و عدل خواهد نگریست یا همچنان لباس مضحکه برتن عدالت خواهد پوشاند؟ یا نمایندگان مجلس به یاد عهدی که با مردم و خدای خویش بسته اند خواهند افتاد و ازهیچ کس فرمان نخواهند پذیرفت و از احدالناسی نیز نخواهند هراسید؟ آیا آقایان جنتی وخاتمی و علم الهدی، با فهم، و با لبخند آشتی خواهند کرد؟ آیا سپاه، ازلقمه های چرب وشیرینی که بلعیده و می بلعد دست خواهد شست؟ آیا مراجع و امامان جمعه و روحانیانِ دخالت گر، برای نخستین بارهم که شده مسئولیت دخالت های ویرانگرخود را خواهند پذیرفت؟ آیا منصب های کلیدی کشور از چنگ بی عرضه ها و پوک مغزان به در خواهد رفت؟ آیا کسی برای مردم و خواست ها و افکارشان تره خُرد خواهد کرد و مثلا به مردم گزارش خواهد داد که چه مقدار از پولشان صرف بقای بشاراسد قاتل گردیده و می گردد؟
پنج :
شما دراعتراض به حبس آقایان موسوی و کروبی وهمسرانشان، هراز گاه به پراندن یکی دوشعاربدون پشتوانه بسنده کرده اید. آنان داخل زندان اند و شما درزندانی دیگر. بیرون مانده اید که چه؟ بیایید و درخواست کنید تا شما را به جایگاه والای حبس داخل کنند تا سهم شما در این معرکه ی تلخکامی، طعمی از ” درکنار مردم بودن” باشد. منظور من از این مردم، حداقل بیست میلیون نفری است که خود و خانواده هایشان به رویه های جاری حاکمیت “نه” گفته اند و شخصیتشان به دمِ دستی ترین وجه ممکن چوب خورده و تحقیر شده است.
پرسش پنجم من این است :چرا شما در زندان نیستید؟ ظاهراَ با آن همه نسبت جاسوسی و براندازی و فحش های وقیح کیهانی، شما برای زندانی شدن اولویت داشته اید. حاکمیت، درشما چه دیده که بیرون ماندن شما را به صلاح خود دانسته است؟ بیرون مانده اید تا این بیست میلیون نفر سرگشته را رهبری کنید؟ تا جنبش سبز که نه، تا اصلاحات مالوفِ تان بدون سرنباشد؟ تا برای برآمدن و برکرسی نشستن خود و دوستانتان، مردم را به صحنه آورید؟ آیا مواضع نرم شما به این خاطر نیست که در بیرون بمانید و به گمان خود این آشفتگی ها را سامان دهید؟ آیا کشتن جوانان مردم و ضرب و شتم وحشیانه ی مردم ودستگیری ها و حبس های توام با شکنجه و تهدید و رعب و وحشت، شما را به وادی ترس درنیانداخته است؟ تاهمان گونه بگویید و موضع بگیرید که حاکمیت خواهان آن است؟
شش :
انتخابات در پیش است. حاکمیت احتمالا برای تنها نماندن خود، به شما بها خواهد داد. واحتمالا بسیاری از زندانیان سیاسی را آزاد خواهد کرد. واحتمالا وعده های خنده دارخواهد داد. واحتمالا تنگناهای عهد قجریِ خود را از اطراف آقایان موسوی وکروبی و همسرانشان برخواهد چید. تا مگر مردمان قهرکرده را بار دیگر برسرسفره ی نظامی که سرتاسر قامتش به آلودگی های رنگارنگ مزین شده، ترغیب کند.
شما نیز احتمالاً بارواج همین وعده های خنده دار- همانها که جزیی از کلِ خواسته های مردم است – به صحنه ی انتخابات بازخواهید رفت. و مردم را برای حضوری دوباره به صحنه دعوت خواهید فرمود. پرسش من این است: چه تضمینی برای صحت انتخاباتی که برسر خود کارآزمودگانی چون شیخ احمد جنتی دارد؟ اگر دوستان شما به مجلس راه یافتند، درآن مجلسِ گِل گرفته، قراراست برکدام حقوق متلاشی شده ی مردم اصرار ورزند؟ مثلا دوستان شما در مجلس، این توانایی و این بضاعت را دارند که سپاه را از اسکله های قاچاق و هزار هزار فرصتی که فروبلعیده، به پادگانها باز بَرَند؟
هفت :
حاکمیت ما برای بقای بشار اسد قاتل، هزینه ی فراوانی متحمل شده است. از این پس نیز متحمل خواهد شد. به چین و روسیه، پول و وعده و امتیازات هنگفتی خواهد پرداخت تا مگردرشورای امنیت سازمان ملل، هوای رژیم رفتنی بشار اسد را داشته باشند. داستان حمایت بی دریغ ما از بشار اسد، کاملا به قمار انرژی هسته ای خودمان شبیه است. قماری که از جیب ما میلیاردها دلار بدر بُرد و برای ما جز تحقیر و ورشکستگی هیچ نگذاشت.
عجبا که این روزها رییس جمهور نامتعادل ما و قلچماقانِ شعارگوی هسته ای ما، سکوت اختیارکرده اند و دیگراز حقوق مضمحل شده ی هسته ای ما سخن نمی گویند و مردم عوام ما را به تکرار شعارهای طنز خود تحریک نمی کنند.
ما به همین خاطر، و به دلیل بی کفایتی های مستمر مسئولانمان، به آغوش تحریم های بین المللی درافتاده ایم. تحریم هایی که ما با سماجتی به بزرگی بلاهت، از آنان عبور می کنیم و مثل یک جاهل کتک خورده، به صورت کبود خود اشاره می کنیم و به همه می گوییم : “چنان محکم با صورتم به مشتش کوفتم که صورت خودم کبود شد”. این تحریم ها، سرمایه های این مردم بختک زده را به تاراج می برند و روز به روز ما را به تنگناهای بین المللی در می اندازند. پرسش پایانی من این است : به فرض، شما رییس جمهور، شما رییس مجلس، شما همه ی مجلس، با داستان بشار اسد و لبنان و حزب الله و اسراییل و داستان انرژی هسته ای وتحریم ها چه می کنید؟
با امتنان و سپاس :محمد نوری زاد پانزدهم شهریور سال نود
رهبرگرامی
این هفت پرسش، گرچه روی سخن با جناب خاتمی دارند اما مصرانه از ما و شما نیز پاسخ می طلبند. مباد از این روی که: ” وقتی خود مردم برای ما، جز بوقت رآی دادن و جز برای دمِ توپ صاحب شآن ومنزلتی نیستند، ما را چه به پرسش هایشان؟ “، همچنان شنودنِ ابهام ها و پرسش ها و خواست هایشان را به هیچ بگیریم؟
شما را به خدایی که بدو ایمان دارید، به ما بفرمایید: چرا مردمِ ما نباید این خاصیت و این ارزش و این وجاهت را داشته باشند که از شما بپرسند: چرا؟ اساساً مگردلیلِ برپایی و برقراریِ مجلس خبرگان، همین پرسش از رهبری نبوده ونیست؟ اگربله، پس با اعتنا به کدامین آموزه ی انسانی و شیعی وقانونی، تا کنون یک نماینده، یک بار، آری یک بار، شهامت این را نیافته است که از شما بابت این همه مسئولیتی که به عهده دارید، یک ” چرا ” ی مختصر بپرسد؟
از همان سنین جوانی برزبانِ ما و شما نشانده اند: “پیش از آنکه به حساب شما رسیدگی کنند، خود به حسابِ خودتان رسیدگی کنید”. ستونِ محوریِ این سخن، بر”حقّ الناس” استوار است. یعنی آهای مردم، بگردید و هرکجا رشته ای ازحقوق تباه شده یافتید که یک سرش خود شمایید و سردیگرش دیگران، درهمین فرصت باقی مانده و پیش از ورود به عرصه ی حساب و کتاب، به واکاویِ و اعاده ی این حقوق تباه شده همت کنید. که اگربه طلبکاریِ مردم اعتنا نکنید، عدلِ جاریِ خدا، هم دنیایتان را و هم آخرتتان را برسرتان خواهد کوفت.
من صمیمانه و البته قاطعانه با صدای بلند اعلام می کنم: ” رهبرا، ما حقوق تباه شده بسیار داریم. بیایید و پیش از کوچ به دیاری که چهارستونش برعدلِ حتمیِ خدا بنا شده، به طلبِ ما رسیدگی کنید. که اگر از طلب ها و پرسش های ما رو بگردانید وما را طبق شرع و عرف و قانون همین جمهوری اسلامی راضی و توجیه نکنید، ما مردمان این زمانیِ ایران، وحتماً نسل های آینده ی این سرزمین، وزنِ سنگینِ طلبکاری خود را بر ترازوی سنت های حتمیِ هستی خواهیم نهاد. و شما نیک تر از همه ی ما می دانید که این وزن سنگینی که ما برشانه ی سنت های حتمی هستی می نهیم، با جناب شما چه خواهد کرد!
…..اکنون مثنوی آتش در نیستان، با غریوِ پرسوزِ خواننده ی خوب ما، وخاکستری که از نی های پرادعا ومیان تهی بجای مانده، پایان یافته است. درشیراز از اتومبیلِ خود پیاده می شوم و به دیدار مردی می روم که یکی از چند منبر زنده ی این کشور پهناور متعلق به اوست. جناب آیت الله سید علی محمد دستغیب. سپاهیان و بسیجیان و طلاب کفن پوشی که به پای تمامی منبرها و تریبون ها قفل بسته اند، خانه ی این پیرمرد را به سنگ بستند تا مگر این منبر زنده را نیز به جمع هزار هزار منبر افسرده و مرده وخاک برسرِ کشورمان بیفزایند. هنوزآثار سیاهیِ آتش و رنگ و ننگ در اطراف ساختمان محقر او هویداست. پیش می روم و برگونه های آزادگیِ او بوسه می زنم. و از وی بخاطر این که برای روفتنِ تاریکی، خود را به اشتعال انداخته و این تنها چراغ انسانی و ایمانی را دراین سوی سرزمینمان روشن نگاه داشته تشکر می کنم.
ساعتی بعد در کنار مزار حضرت حافظ ایستاده ام. به نیت این که پایان کار ما بکجا خواهد انجامید دست به تفآل می برم و دیوان شورانگیز او را می گشایم. شوراین غزل به جانم می دود: درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد……..تا جایی که می سراید: مدعی خواست که آید به تماشا گه راز/ دست غیب آمد و برسینه ی نامحرم زد. شباهنگام بود که من به راز این سخن حضرت حافظ پی بردم و دانستم او چرا در قرن های دور، واژه ی ” دست غیب “ را در این غزل بی نظیر خود جای داده است.
واما سخن پایانی من،
نه طبق قوانین کشورهای فهیم دنیا، و نه حتی طبق قوانین کشورهای همجوارما، که طبق قانون جمهوری اسلامی خودمان ایران، شخص رهبر، بلحاظ فردی و حقوقی، هیچ تفاوتی، آری هیچ تفاوتی، آری هیچ تفاوتی، با سایر مردم ندارد. شوربختانه اما آن سوتر از قانونی که در این مُلک به شوخی بَدَل شده، جناب شما بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار، آری بسیار، با سایر مردم ایران تفاوت دارید. و این، اولین حقّ الناسی است که ما ایرانیان از جناب شما طلبکاریم. آیا پیش از آنکه به حسابتان رسیدگی کنند، به حساب خودتان رسیدگی خواهید فرمود؟
بدرود تا جمعه ی آینده
با احترام و ادب: محمد نوری زاد جمعه بیست و هفتم آبان سال نود